گلهای شمعدونی مامان بزرگم
#داستان_واقعی
#به_قلم_خودم
به نام خدا
سلام دوستان کوثرنتی عزیرم
داستانی که می خوام تعریف کنم خاطره ای است از من ومادبزرگم که سالهاست از دستش دادم?
از اونجایی که من نوه اول مامان بزرگم محسوب میشدم مامان بزرگم بمن خیلی علاقه داشت ,شاید شاید که نمیشه گفت ان شا ءالله که طلبه شدنم به خاطر دعاهای مامان بزرگم هستش?
القصه من همونطور که گفتم علاقه ی خاصی به مامان بزرگ داشتم .دوم ابتدایی می خوندم اکثرا تو خونه مامان بزرگم می موندم بماند که با چه مشکلاتی بابامو راضی می کردم که اجازه بده روزها نه هفته های زیادی خونه ی مامان بزرگ بمونم?
یه درسی داشتیم به نام علوم تجربی در دوم ابتدایی که فقط بیشتر اوقات صرف می کردیم به آزمایش کردن و من خیلی علاقه داشتم به این درس.?
درسمون رسید به روزنه های گیاهان ?معلم ما خانم حسین پور نامی بود .گفت بچه ها برگهای درختان و گیاهان دارای روزنه هستن اگه ما یه پشت برگجایی که روزنه دیده میشه کرم دست وصورت بمالیم بعد چند روز
گیاه نمی تونه نفس بکشه و شروع می کنه خشک شدن
من رسیدم خونه مامان بزرگم کرم دست وصورت مامان بزرگم برداشتم و کل گل های شمعدونی مامان بزرگمو کرم مالیدم به پشت برگهاشون ??
و رفتم خونه خودمون بعد یه چند روز مامان بزرگم فهمیده بود ولی کار از کار گذشته بود و گلها تقریبا نابود شده بودن.ولی مامان بزرگ خیلی مهربون بود .دعوام نکرد ومن هنوز که هنوز یادمه ودوستش دارم??
به خاطر مهربونی مامان بزرگم تصمیم گرفتم از این به بعد آزمایشهای کتاب علوم رو با مامان بزرگم انجام بدم .
هنوز هم که گل شمعدونی می بینیم به یاد مامان بزرگم میوفتم.
واز خدای متعال برای مامان بزرگم مهربانی ورحمت می طلبم آمین یا رب العالمین??